شاعر : مهدی قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : تضمین
گریه وشیون ما باطن هرچه شادیست نوکری کردن ماعـزّت مـادرزادیست هردموبازدممبرلبمان یا هادیست لطف واحسان وکرم کار ومرامهادیست
سامـرایـیشـدنم دسـت امـامهـادیست
بهـترین نسخـۀ تسکـین دلـم از هردرد این غـلامـی تو مـا را هـمهجا آقا کرد
خـواندن جامـعـه مارا عـلـویبارآورد توکرم کردی وما گرم عـنایت شدهایم
ما به دست کـلـمات توهـدایت شـدهایـم
هــادی هـر دل گـمـراه، أنـا ســائـلـکـم در شب تـیـره تـویی مـاه،أنـا سـائـلـکم
و بِــکُــم عَـلَّــمَـنـا الله، أنــا ســائـلـکــم با هـمه هـستی خود برتوارادتداریم
مـا به احـسـان خـدایی تو عـادت داریم
مهبط الوحی،حریم تو واجداد شماست معـدنالرحمه،یکی از کـرم تو آقاست
منتهیالحلم،کرامات تو بر نوکرهاست گـوش الله مـنــاجـات تـورا مـیفـهـمـد
ابن سِـکّـیت مـقـامـات تو را میفـهـمـد
چونکه صحبت شود از فضل تودرهرمنبر میرسـد از هـمۀ خـلـق صـدا سرتاسر
ازصدای سخـن عـشق ندیـدمخـوشـتر چونکه بینور شما کل جهان تاریک است و رسیدن به خدا از سوی تو نزدیک است
شیردرنده شده صید به یک گوشه نگات من ذلیل بن ذلـیلم،تویی عـالی درجات
ما همه غـرق گـناهـیم تو کـشتی نجات چون کویریم ز تو خواهش باران داریم
ما به دستان شـفا بخش تو ایـمان داریم
یامن أرجـوه رجـبهای مـنی یا هادی ذکـر طـوفـانی لبهـای مـنـی یا هـادی
رمـز آرامـش تبهـای مـنـی یـا هـادی پُـر کـنـید از کـرم این کاسـۀ خالی مرا
ای جگـر گوشۀ دلبـنـد مـعـینالضـعـفا
دست حق نام تو را رهبر عالم بنوشت شکـر حق نوکـر تونام مراهم بنوشت بینصیب است کسی که زغمت کم بنوشتباعـث دلـخـوشی گـریـهکـنـان بیتـاب
یا عـلیالنقی،این نوکر خود را دریاب
یا مـجـیب الـدعـواتـم بـنـگـر حـال مرا بـلکـه کُـنـتـُمشـفـعـائی بـده إقـبـالمـرا
آخـرســال بـده روزی یـک سـال مـرا نـورعالـم شدی ومنـشأ خورشید شدی روضهخوان گفت که یک عمرتو تبعید شدی
روضهخوان گفت که نامرد اهانت میکردبد دهان بود و به آل تو جسارت میکرد داشت درحق شما سخت شرارت میکردگرگ بیرحم چهها با دل یوسفمیکرد
به امـام من وتو بـاده تعـارف میکـرد
خـواهـرشـاه مــرا بـیـنأراذل بــردنـد وسـط عـدهای ازجـانی وقـاتـل بُـردند
روح حـق را به برباطـن باطـل بردند بهگمانم که ازآن کربوبلا سختتَراست روضه بزم شراب ازهمهجا سختتَر است
چـشم نامـحـرم و نامـوس خدا بود آنجا یاری از یاورخود سخت جدا بود آنجا
بیپـناه از همه جا بنتالهـدی بود آنجا دور تا دور حـرم پـر شده بود از بیداد
چشم ارباب درآن طشت به زینب افتاد
عاقبت بحرخـروشان به کـویری آورد دخـتـرشـیـرخـدا را بـه أسـیـری آورد
اوعـزیـزان خـدا را به حـقـیـری آورد بیحیایی که شراب ازغم حق مینوشد
خواست نامـوس خـدارابـبـردبفروشد